-
ترق !
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 22:54
یارو میگه : رفتم مدرسه ای که بابام اونجا مدیره یه دانش آموز تو اتاق بابام هست از تو ش.و.ر.ت.ش بیستا ترقه کشف کردن! بابام میگه میدونی اگه این ترقه ها میترکید چی میشد پسره میگه نه بابام میگه میراث پدرت بر باد میرفت پسره زد زیر گریه (خنده حضار)
-
حاجی فیروز
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 14:36
در عجبم با تمدن چند هزار ساله چرا حاجی فیروز گدائی میکند در حالیکه بابا نوئل کادو میده ؟؟؟
-
فال مجله موفقیت نیمه دوم اسفند ۹۰
سهشنبه 16 اسفندماه سال 1390 23:53
فروردین : اردیبهشت : خرداد : تیر : مرداد : شهریور : مهر : آبان : آذر : دی : بهمن : اسفند : منبع : فالگیر
-
داستان یک دکتر .....
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 22:54
این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند ! همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های...
-
رمزگشایی شرکتها
پنجشنبه 11 اسفندماه سال 1390 23:59
اخیرا دانشمندان مومن و متدین توانستند پس از سال ها مطالعه و تحقیق، لوگوی pepsi رو رمز گشایی کنند و دریافتند که این هم توطئه ای از جانب دشمن بوده Pay Each Penny Save Israel پرداخت هر پنی ذخیره اسرائیل است با روشن شدن این دشمنی آشکار و رو شدن دست لابی های صهیونیستی ، شرکت های ایرانی هم ساکت ننشسته و در حرکتی هماهنگ به...
-
استجابت دعای زوج جوان
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 22:00
زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند. پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما...
-
اسرار کشتی ماری سلست
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 23:25
کشتی باری دی گراتیا در مسیر خود از نیویورک به جبل اطارق با کشتی دو دکله عجیبی مواجه شد که مسیر آن ثابت نبود مثل آن بود که ناخدایی مست کشتی را هدایت می کرد وقتی باد می وزید کشتی به هر سو منحرف می شد. ناخدای دی گراتیا هیچکس را بر عرشه آن کشتی ندید چند علامت فرستاد اما پاسخی نشنید. کشتی نزدیکتر شد. قایقی به آب انداخته شد...
-
حسن نامی
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 23:10
حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم، مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و...
-
استرس ......
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 22:08
یه خانوم کنار بزرگراه سوار میکنی !!! ناگهان اون احساس مریضی میکنه و غش میکنه... شما اونو به بیمارستان میرسونی ... استرس زیادی داری.... اما نهایتا توی بیمارستان به شما میگن که حالش خوبه و شما دارین پدر میشین !!... شما میگین که من که پدر بچه نیستم.. اما اون زنه میگه چرا هستی!!... شما استرس رو بیشتر حس می کنی ... بعد شما...
-
ایمیل به آینده
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 21:39
توسط این سایت به آینده تون ایمیل بزنین توسط این سایت به آینده تون ایمیل بزنین.تاریخی که میخواهین این ایمیل به دستتون برسه رو مشخص کنین و هر چی میخواهین برای آینده تون توش بنویسین و بعدش توی تاریخی که بهش گفتین نامه رو دریافت کنین و ببنید گذشته چی میخواستین و چه می کردین و برای آینده چه چیزهایی رو میخواستین...
-
جوان ثروتمند و پند عارف
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 21:27
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟ گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ گفت: خودم را می بینم ! عارف گفت: دیگر دیگران را...
-
ماجرای ازدواج دوست من با یک دختر پولدار!!
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 22:10
کی از دوستام با یه دختر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که ۵ ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه، دختره هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!! از فردای اون روز نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش! من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو...
-
کلاه فروش
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 21:05
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه های او را برداشته اند؛ فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را...
-
فرهنگ صحیح رانندگی در ایران
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 12:25
چکیده: شوخی نیست که یک ملت هر ساله حدود سیصد هزار نفر از افراد خود را کشته یا مجروح کند چون دارد به سر کار، مهمانی، خرید و یا مسافرت میرود. تنها در دوران پس از انقلاب، لااقل 700 هزار قبر برای کشتههای رانندگی حفر شده و دست کم 15 میلیون نفر مجروح شدهاند که تعدادی از آنان باید باقی عمر را بر روی تخت و یا ویلچر...
-
فال مجله موفقیت نیمه اول اسفند 90
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 21:06
فروردین: در تجارت و تحصیل موفق خواهی بود. از زمان و موقعیت خود استفاده کن. به زودی یک قرارداد کاری امضا خواهی کرد. هرکسی از دیدگاه خودش درباره تو قضاوت میکند. بهتر است لیاقت و شایستگی خود را نشان دهی و نگذاری حتی یک نفر هم در موردت حرفی بزند که درست نباشد. از استعدادهای نهفته ات آگاه شو. بهتر است به کتاب فروشی بروی و...
-
متولدین ماه های مختلف و عشق
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 20:41
میخواهید با روحیات عاطفی متولدین هر ماه آشنا شوید ؟ این مطلب را مطالعه نمایید متولدین فروردین ماه : به سوی من بیا تا تو را حس کنم و دنیا خواهد دید داستان عشقی سوزان را که شعله اش در قلب من خواهى بود به هنگام عاشقی گویی در دنیای شوالیه ها و پرنسس ها سر می کند. قلبا عاشق است و در عشق پا بر جاست. متولدین اردیبهشت ماه :...
-
دلبستگی
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 14:58
دلبسته ی کفشهایم بودم. کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی ام بودند دلم نمی آمد دورشان بیندازم .هنوز همان ها را می پوشیدم اما کفش ها تنگ بودند و پایم را می زدند قدم از قدم اگر بر می داشتم زخمی تازه نصیبم می شد سعی می کردم کمتر راه بروم زیرا که رفتن دردناک بود می نشستم و زانوهایم را بغل می گرفتم و می گفتم:چقدر همه چیز...
-
نگاه خیام به ارزش شادی
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 14:52
روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟! خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟ آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و... خیام خندید و گفت : آدم بدبختی...