این داستانِ یک دکتر است. دکترِ داستانِ ما در حال حاضر
در استرالیا زندگی می کند. زندگی بسیار مرفه ای دارد، زندگی که هیچیک از همکلاسی
هایش حتی خواب آن را هم نمی دیدند ! هنگامی که همکلاسی هایش تمام شب مشغول حفظ
کتاب و جزوه بودند، یا در حال جا کردن خود در دل اساتید برای گرفتن نمره ای بالاتر،
او تنها 2 یا 3 ساعت مطالعه می کرد و سپس بدون هیچ استرسی به خواب عمیقی فرو می رفت
و عقیده داشت که نمی تواند برای چند نمره اضافی خواب خود را "فدا" کند.
همه ی ما می خواهیم در زندگی به بالاترین چیزها دست یابیم. در هر کلاس می خواهیم
شاگرد اول باشیم، گرانترین لباس های بازار را بخریم، کفشهایمان جزء کفش های تک
باشد، بلندترین و گرانترین اتومبیل شهر را می خواهیم، می خواهیم با زیباترین و
خوشگلترین دختر شهر ازدواج کنیم، دوست داریم بچه هایمان از زیباترین و بهترین بچه
های مدرسه خود باشند. می خواهیم بهترین پست ها را داشته باشیم، دلمان می خواهد اگر
کاری را شروع کردیم، یک شبه به اوج برسیم و همه ما را به عنوان الگوی "موفقیت"
بشناسند.
اما دکترِ داستانِ ما روحیه اش با این قیاس ها سازگار نبود و در این راستا در کل
انسانِ کاملاً "متفاوتی" بود.
او می خواست یک زندگی "معمولی"
داشته باشد و جالب اینکه در هیچ امتحانی قصد نداشت رتبه ی اول را کسب کند.
همکلاسی هایش "ساده زیستی و معمولی"
بودن او را مورد تمسخر می گرفتند و او را "احمق" می نامیدند، اما دکتر راضی و
خوشحال بود. با نمره ای متوسط MBBS (پزشکی عمومی در کشورهای هند و پاکستان) خود را
گرفت.
پفک نمکی = پایمردی فلسطین کابوس ناگوارکفار یهودی.
تک ماکارون = تکنولوژی کشور متجاوز اسرائیل کارامدتر از راه ولایت نیست
شادنوش = شما اسراییلیها درمانده وشکست خورده اید.
داماش = دهن اسرائیلو مردم ایران شکستند!!!!!
کاله = کشور اسرائیلو له میکنیم !!!!
پگاه = پاشو گمشو اسرائیل هرجایی!!!
بن ساله = بنیامین نتانیاهو سگ اسرائیلی هار
اتکا = !!! این یکی رو بی خیال شین حالا تا بعد !!!
دامداران = دهان این مردم دهاتی اسرائیل را، استغفرا… نزار دهنم باز شه.
چی توز = ???????????????????????????????????????
زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.
پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما فرزندی عطا خواهد نمود. با این وجود من قصد دارم به شهر رم برم و مدتی در اون جا اقامت داشته باشم، قول می دهم وقتی به واتیکان رفتم حتما برای استجابت دعای شما شمعی روشن کنم.
زوج جوان با خوشحالی فراوان از کشیش تشکر کردند. قبل از این که کشیش اون جا رو ترک کنه، بازگشت و گفت: من مطمئنم که همه چیز با خوبی و خوشی حل می شه و شما حتما صاحب فرزند خواهید شد. اقامت من در شهر رم حدود 15 سال به طول خواهد انجامید، ولی قول می دم وقتی برگشتم حتما به دیدن شما بیام.
15 سال گذشت و کشیش دوباره به شهرش بازگشت. یه نیمروز تابستان که توی اتاقش در کلیسا استراحت می کرد، یاد قولی افتاد که 15 سال پیش به اون زوج جوان داده بود و تصمیم گرفت یه سری به اونا بزنه پس به طرف خونه اونا به راه افتاد. وقتی به محل اقامت اون زوجی که سال ها پیش با اون مشورت کرده بودند رسید زنگ در را به صدا در آورد.
حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم، مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.
شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و میتوانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه میکنم.
بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانهای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه میکند. وقتی علت را پرسیدند
گفت: هر کدام از شماها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم میخوابم.
مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه میکرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.
به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه میکند، وقتی علت را پرسیدند
گفت: بر جد غریبم گریه میکنم و به شما هیچ ربطی ندارد
یه خانوم کنار بزرگراه سوار میکنی !!!
ناگهان اون احساس مریضی میکنه و غش میکنه...
شما اونو به بیمارستان میرسونی ...
استرس زیادی داری....
اما نهایتا توی بیمارستان به شما میگن که حالش خوبه و شما دارین پدر میشین !!...
شما میگین که من که پدر بچه نیستم.. اما اون زنه میگه چرا هستی!!...
شما استرس رو بیشتر حس می کنی ...
بعد شما تقاضای تست دی ان ای میکنی و ثابت میشه که شما پدر بچه نیستی ...
دکتر به شما میگه اصلا نگران نباشید چون این آزمایش نشون داده که اصولا شما از زمان تولدتون نابارور بودید ....
شما اکنون کاملا و بیشتر از همیشه استرس داری..!! با اینکه خلاص شدی
اما توی راه خونه ،،، داری به سه تا بچه های خودت فکر میکنی ...
حالا به این میگن: استرس س س س س س س س س س س س س س س س س
توسط این سایت به آینده تون ایمیل بزنین.تاریخی که میخواهین این ایمیل به دستتون برسه رو مشخص کنین و هر چی میخواهین برای آینده تون توش بنویسین و بعدش توی تاریخی که بهش گفتین نامه رو دریافت کنین و ببنید گذشته چی میخواستین و چه می کردین و برای آینده چه چیزهایی رو میخواستین