رمزگشایی شرکتها

اخیرا دانشمندان مومن و متدین توانستند پس از سال ها مطالعه و تحقیق، لوگوی pepsi رو رمز گشایی کنند و دریافتند که این هم توطئه ای از جانب دشمن بوده
Pay Each Penny Save Israel

پرداخت هر پنی ذخیره اسرائیل است با روشن شدن این دشمنی آشکار و رو شدن دست لابی های صهیونیستی ، شرکت های ایرانی هم ساکت ننشسته و در حرکتی هماهنگ به تشریح نام خود پرداختند تا مشت محکمی باشد بر دهان اسراییل جنایت خوار!


پفک نمکی = پایمردی فلسطین کابوس ناگوارکفار یهودی.

تک ماکارون = تکنولوژی کشور متجاوز اسرائیل کارامدتر از راه ولایت نیست

شادنوش = شما اسراییلیها درمانده وشکست خورده اید.

داماش = دهن اسرائیلو مردم ایران شکستند!!!!!

کاله = کشور اسرائیلو له میکنیم !!!!

پگاه = پاشو گمشو اسرائیل هرجایی!!!

بن ساله = بنیامین نتانیاهو سگ اسرائیلی هار

اتکا = !!! این یکی رو بی خیال شین حالا تا بعد !!!

دامداران = دهان این مردم دهاتی اسرائیل را، استغفرا… نزار دهنم باز شه.

چی توز = ???????????????????????????????????????

استجابت دعای زوج جوان

زن و شوهری بعد از سالیانی که از ازدواجشون می گذشت در حسرت داشتن فرزند به سر می بردند. با هرکسی که تونسته بودند مشورت کرده بودند اما نتیجه ای نداشت، تا این که به نزد کشیش شهرشون رفتند.
پس از این که مشکلشون رو به کشیش گفتند، او در جواب اون زوج گفت: ناراحت نباشید من مطمئنم که خداوند دعاهای شما رو شنیده و به زودی به شما فرزندی عطا خواهد نمود. با این وجود من قصد دارم به شهر رم برم و مدتی در اون جا اقامت داشته باشم، قول می دهم وقتی به واتیکان رفتم حتما برای استجابت دعای شما شمعی روشن کنم.
زوج جوان با خوشحالی فراوان از کشیش تشکر کردند. قبل از این که کشیش اون جا رو ترک کنه، بازگشت و گفت: من مطمئنم که همه چیز با خوبی و خوشی حل می شه و شما حتما صاحب فرزند خواهید شد. اقامت من در شهر رم حدود 15 سال به طول خواهد انجامید، ولی قول می دم وقتی برگشتم حتما به دیدن شما بیام.
15 سال گذشت و کشیش دوباره به شهرش بازگشت. یه نیمروز تابستان که توی اتاقش در کلیسا استراحت می کرد، یاد قولی افتاد که 15 سال پیش به اون زوج جوان داده بود و تصمیم گرفت یه سری به اونا بزنه پس به طرف خونه اونا به راه افتاد. وقتی به محل اقامت اون زوجی که سال ها پیش با اون مشورت کرده بودند رسید زنگ در را به صدا در آورد.

ادامه مطلب ...

اسرار کشتی ماری سلست


اسرار کشتی ماری سلست

کشتی باری دی گراتیا در مسیر خود از نیویورک به جبل اطارق با کشتی دو دکله عجیبی مواجه شد که مسیر آن ثابت نبود مثل آن بود که ناخدایی مست کشتی را هدایت می کرد وقتی باد می وزید کشتی به هر سو منحرف می شد.
ناخدای دی گراتیا هیچکس را بر عرشه آن کشتی ندید چند علامت فرستاد اما پاسخی نشنید.
کشتی نزدیکتر شد. قایقی به آب انداخته شد ناخدا و معاون دوم بطرف کشتی عجیب پارو کشیدند. نزدیکتر شدند. نام کشتی بر بدنه آن خوانده می شد ماری لست ناخدا و همراهان به عرشه ان پا نهادند. ساعت سه بعد از ظهر 5 دسامبر 1872 بود.
آنچه در آنجا یافتند آغاز معمایی شد که اکنون بیش از یک قرن از آغاز آن می گذرد. آنها هیچکس را ندیدند کشتی را جستجو کردند اما خالی بود. ماری سلست بر آتلانتیک پهناور به تنهایی شناور بود.
کشتی در وضعیتی مطلوب بود بادبانها و عرشه و بدنه همه سالم بودند. محموله آن بشکه های الکل دست نخورده در سر جای خود قرار داشت مقداری زیادی مواد غذایی و آب در کشتی قرار داشت.
در خوابگاه ملوانان لباسها خشک و منظم بر روی هم چیده شده بود. چند تیغ صورت تراشی زنگ نزده بر میزی قرار داشت و باقیمانده غذایی بر روی آتشی که خاموش شده بود گذاشته بودند. مقداری پوره و یک تخم مرغ عسلی شکسته بر سر میز بود. کنار بشقاب دیگر یک شیشه سر باز شربت سینه بود که چوب پنبه آن را در کنارش گذاشته بودند.
طرف دیگر چرخ خیاطی کوچکی قرار داشت و لباس بچه گانه ای زیر آن بود همان دور و  بر قوطی روغن انگشتانه و خرده پارچه ریخته شده بود و در روی دیوار مجموعه ای کتاب در کتابخانه ای بود خلاصه مثل آن بود که تمام سرنشینان کشتی بی مقدمه و ناگهانی تصمیم به ترک کشتی گرفته بودند از زمان واقعه مدت زیادی نمی گذشت زیرا غذا فاسد نشده و اشیا فلزی زنگ نزده بود.
ادامه مطلب ...

حسن نامی

حسن نامی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت.
سبب گریه‌اش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم، مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند.
شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم.
بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند. وقتی علت را پرسیدند
گفت: هر کدام از شما‌ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم می‌خوابم.
مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند.
ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه می‌کرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم.
به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می‌کند، وقتی علت را پرسیدند
گفت: بر جد غریبم گریه می‌کنم و به شما هیچ ربطی ندارد

استرس ......

یه خانوم کنار بزرگراه سوار میکنی !!!
ناگهان اون احساس مریضی میکنه و غش میکنه...
شما اونو به بیمارستان میرسونی ...
استرس زیادی داری....
اما نهایتا  توی بیمارستان به شما میگن که حالش خوبه و شما دارین پدر میشین !!...
شما میگین که من که پدر بچه نیستم.. اما اون زنه میگه چرا هستی!!...
شما استرس رو بیشتر حس می کنی ...
بعد شما تقاضای تست دی ان ای میکنی و ثابت میشه که شما پدر بچه نیستی ...
دکتر به شما میگه اصلا نگران نباشید چون این آزمایش نشون داده که اصولا شما از زمان تولدتون نابارور بودید ....
شما اکنون کاملا و بیشتر از همیشه استرس داری..!! با اینکه خلاص شدی
اما توی راه خونه ،،، داری به  سه تا بچه های خودت فکر میکنی ...
 
حالا به این میگن: استرس س س س س س س س س س س س س س س س س

ایمیل به آینده

توسط این سایت به  آینده تون ایمیل بزنین

توسط این سایت به آینده تون ایمیل بزنین.تاریخی که میخواهین این ایمیل به دستتون برسه رو مشخص کنین و هر چی میخواهین برای آینده تون توش بنویسین و بعدش توی تاریخی که بهش گفتین نامه رو دریافت کنین و ببنید گذشته چی میخواستین و چه می کردین و برای آینده چه چیزهایی رو میخواستین


http://www.futureme.org

جوان ثروتمند و پند عارف

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.
عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری